
یه شیخ قاسمی بود تو نجف مشهور بود
روضه خون بود از اون روضه خونایی بود
که وقتی روضه میخوند پرده ها کنار میرفت
همینطور که داشت روضه میخوند عادتش بود
همیشه ما بین روضه حضرت زهرا نوشتن یه وقت از منبر
میومد پایین یک دفعه ای بعضی وقتا پشت منبر
بعضی وقتا پشت به مستمع این دستشو میگذاشت رو سینه اش
میگفت السلام علیک یا امیرالمومنین یه روزی مستمعین
به خودشون گفتن باباما خسته شدیم دیگه تو اوج گریه تو اوج روضه ی
حضرت زهرا شیخ قاسم این کارو میکنه ما را از گریه وا میداره
اومدن پیشش گفتن شیخ قاسم قضیه از چه قراره
چشمم باز میشه میبینم امیرالعوالم الوجود از داخل ضریح مبارک
با عجله میاد مابین روضه