
گفتش طرف اومدش تو حرم
دست منو گرفت حرم امام رضا
یه دل سوخته ای میگفت
دست منو گرفتش گفتش که
عموی من مداح بوده خیلی دعاش کنید
گفتم خدا رحمتش کنه خب
ایشون یه حالی داشت عجیب غریب بود
بعد یه روز اومد به همسرش گفتش که
من خیلی امروز حالم بده بعد خانومشم
زن عموی ما نگاه کرد گفتش چرا آخه
وضعیتت مناسبه که تازه نگاه کرده بود
تاریخو عه امروز روز تولدت گفته ببود آره
گفته بود آره امروز روز تولدمه گفته بود که
خب امروز روز چرا حالت باید بد باشه
گفت امرووز پنجاهو هفت سالم شده
خب صدوبیست ساله بشی پنجاهو هفت سالت شده
چه اشکالی داره گفته که هم سن اربابم شدم
دیگه دلم نمیخواد بیشتر یعنی خجالت میکشم بیشتراز
اربابم روی این زمین نفس بکشم زندگی بکنم
میگفت هی میگفت و گریه میکرد تو خونه تا
دمه غروب یه شب حمله قلبی بهش دست داد و
همون شب از دنیا رفت ابی عبدالله ما برای حسین میمیریم
مرد حرفش تو نخواهد شد