جستجو کردن
Close this search box.
Embedded Video

گفتش طرف اومدش تو حرم
دست منو گرفت حرم امام رضا
یه دل سوخته ای میگفت
دست منو گرفتش گفتش که
عموی من مداح بوده خیلی دعاش کنید
گفتم خدا رحمتش کنه خب
ایشون یه حالی داشت عجیب غریب بود
بعد یه روز اومد به همسرش گفتش که
من خیلی امروز حالم بده بعد خانومشم
زن عموی ما نگاه کرد گفتش چرا آخه
وضعیتت مناسبه که تازه نگاه کرده بود
تاریخو عه امروز روز تولدت گفته ببود آره
گفته بود آره امروز روز تولدمه گفته بود که
خب امروز روز چرا حالت باید بد باشه
گفت امرووز پنجاهو هفت سالم شده
خب صدوبیست ساله بشی پنجاهو هفت سالت شده
چه اشکالی داره گفته که هم سن اربابم شدم
دیگه دلم نمیخواد بیشتر یعنی خجالت میکشم بیشتراز
اربابم روی این زمین نفس بکشم زندگی بکنم
میگفت هی میگفت و گریه میکرد تو خونه تا
دمه غروب یه شب حمله قلبی بهش دست داد و
همون شب از دنیا رفت ابی عبدالله ما برای حسین میمیریم
مرد حرفش تو نخواهد شد

00:00 00:00
بستن
مقایسه
مقایسه محصولات
لیست مقایسه محصولات شما خالی می باشد!