داستان امام حسین کربلایی محمد حسن فیضی
هیئت فدائیان بی بی رقیه قم
اومد محضر امام صادق
گفتش اقا چنتا سوال دارم یه خواهش
سوالاشو کرد آخرش گفت آقا
یه نفر است تو بصره خیلی بی ادبه
هی به جدت امیر المومنین بی ادبی و حتاکی میکنه
ماهم نمیتونیم بن العباس میترسیم
چیزی نمیتونیم بگیم
از طرفی هم بهش اومدنه گفتم
میرم به امام صادق عرض میکنم
که نفرینت کنه شرت به خودت برگرده
آقا فرمودند فلانی رو میگید
عرضه داشت بله آقا شما که بهتر میدونی
آقا فرمودند ما نمیتونیم اینو نفرین کنیم
آقا کار برای شما مگه نشد داره
آقا فرمودند بله این گردن ما حق داره
آقا چه حقی داره پسر پیغمبر
این چند سال پیش راهش افتاد سمت کربلا
داشت دم دمای ظهر بود رسید کنار فرات
نشست یه آبی به صورت بزنه یه آبی بخوره یه خستگی در بکنه
آب رو آورد بالا یه نگاهی کرد به این اب
گفت همین انقد آبو به بچه حسین میدادن چی میشد
- آذر 6, 1401
- 939 بازدید